جدول جو
جدول جو

معنی بحرف آمدن - جستجوی لغت در جدول جو

بحرف آمدن
(مَ)
از: ب + حرف + آمدن، به سخن آمدن. لب به سخن گشودن چنانکه طفل به سخن درآید و زبان آموزد. و رجوع به حرف شود، ذیحق. دارندۀ حق. حقدار. محق. برحق. سزا. بسزا: پادشاهان چون... نیکوآثار باشند طاعت باید داشت و گماشتۀ بحق باید دانست. (تاریخ بیهقی). چون عنایت المستنصر باﷲ که خلیفۀ بحق و امام مستقر است. (از نامۀ حسن صباح در جواب نامۀ ملکشاه).
، (ب ح ق ق ) کلمه سوگند، بحرمت. (آنندراج).
- بحق خدا، سوگند به خدا. بحق النبی و آله، یعنی به حقانیت پیغمبر و آل او
{{صفت}}
لغت نامه دهخدا
بحرف آمدن
سخن گشودن، بسخن آمدن، بسخن آغاز کردن
تصویری از بحرف آمدن
تصویر بحرف آمدن
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از بر آمدن
تصویر بر آمدن
بالا آمدن، پدید آمدن، ظاهر شدن، سپری شدن، رو به راه شدن کار و انجام یافتن آن، برجستگی پیدا کردن، ورم کردن
به هم برآمدن: تنگدل شدن، اندوهگین شدن، خشمگین شدن
فرهنگ فارسی عمید
اکبار. (المصادر زوزنی). عظیم شمردن. عظیم و مهم جلوه کردن: چون خبر به عمرو (لیث) رسید آن (شکست لشکریان وی) او را بزرگ آمد و دولت دیرینه گشته... (تاریخ سیستان).
به کتّابش آن روز سابق نبرد
بزرگ آمدش طاعت از طفل خرد.
(بوستان).
لغت نامه دهخدا
(مَ)
بحالت اصلی آمدن. (آنندراج). شفا یافتن. افاقه حاصل کردن. بیرون آمدن از حالت مرض و شفا یافتن. (ناظم الاطباء) :
صبحدم قرص تباشیر آورد از آفتاب
تا بحال از حکمتت آید مزاج روزگار.
اثر.
و رجوع به حال و ترکیبات آن شود
لغت نامه دهخدا
(مُ)
بنشاط آمدن. بوجد آمدن. در وجد و حالت آمدن. (یادداشت مؤلف). و رجوع به طرب شود
لغت نامه دهخدا
(مَ یَ / مَ ئی یَ)
تربیت شدن. پرورده شدن. پرورش یافتن. بزرگ شدن:این طفل بد بار آمده است. مگر پشت تاپو بار آمدی ؟
لغت نامه دهخدا
تصویری از بسر آمدن
تصویر بسر آمدن
بانتها رسیدن تمام شدن، مردن در گذشتن، جوش کردن بغلیان آمدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بار آمدن
تصویر بار آمدن
تربیت شدن، پرورش یافتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بار آمدن
تصویر بار آمدن
((مَ دَ))
تربیت شدن (چه خوب چه بد)
فرهنگ فارسی معین